مریم سیه پور

غم دل

نوشته هایی از مریم سیه پور نوشته های ان در حال چاپ میباشد راه ارتباطی بتر مریم سیه پور فقط وفقط از این ایمیل میباشدmaryammaryam2015@chmail.ir

آخرین مطالب

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

 


بنده ی بی نیاز!!
پارچه ای پیراهنش بود ازطلا پوشش از تنش میشد!!!

شاموناهارلباسوصداگدا...

کفش هایش از طلا انقدر ثروت داشت که از داشته

عاجز!!!

یعنی از پولش خراجو شراب ها

باقی تن پوشش زردار.!!

تن ناموسی گدا...

آسمان ناگه قریش  یک شکاف درآسما!

یک بخلوار طلا ریخت سرش....!

سربه بالا نکردش حتئ که بلکه شکرت خدا!!...
سینه اش اورد جلو باغرور

باگوشه ی شلاغش زد برسر نوکرش.!!!

گفت جمع کن حیف نان این مال را برطلاهایم بذار..!

گریه کردم من به حال آن شانس  زار....

سر به بالا نمودم گفتم خدا!!!!

تو که خود گفتی برمحمد ک چنینمو چنان..!!

بنده هایم درچشم من هست یکسان...!!

از خودت تعریف نمودن چند کتاب و اسم خودهم نهادی خدا؟؟؟!!

شرم باد برگناه بی عدالت آی خدا......

بادلی پردردوغم راه پیمودم تا ببینم!

باقی اصناف را... یک زنی دیدم بیهوده تن پوشش

فرقی با بال پروانه نداشت.

چند طفل به دنبالش روان...!!

همه طفلان میلرزیدن!هرکه میدیدن التماس میکردن به آن..!!!!

یک تکه نان میخواستن فقط یک تکه نان!!!

مادرش نگاهی کرد به خویش...

درهمان سرماکفش های کهنه اش را کندش ز پا...!!!

کفش هاشی را داد ز کهنه فروش.!!
پول یک نان گشت کفش آن بچه هایش مثل حیوان!!

حمله کردن به نان...!!!

هیچ توجه ای نداشتن یه یخ پای مادر...!:-(

آسمان قرید دران زمان سنگی از آسمان آمد.!!1

خوردش برسر فرق مادر!!

مادر سرش به زمین خوردنانش شد همه خون!!

ولی طفلان بی اعتناء خون را پاک کردن ز نان!!!

مثل بچه شیر های گرسنه نان رابریدن برگلو کردن تمام...!!!!!

کمی جان یافتن کودکان...بعد مادرشارا کشان کشان بردن برکنار خورده های نان مونده بود دردست زن بچه ها آن را لیس زدن!!!!

در همان جا هم کسی چیزی ندیدسر به بالا بردم گفتم خانه هستی خدا...؟؟!!!!!!!

حالا میخندیدم!از صدای خنده هایم قطره های اشکم بیدار شدن ریختن به روی گونه هایم من در ان لحظه هزار بار کفر گفتم با خدا!!!!

قطع کرد صدای فریادم دست آن طفلی که تکانم میداد!

من نگاه کردم به طفل زانوزدم گفتم بگو ای بینوا طفل نگاه کرد به اشکم  پاک کرد بادست یخ کرده گونه هایم را!

گفتش آی خدا که بد نشده یک نفر خیلی بد دزدیده اورا..!!!!!!!!!!

های آقا میای بریم خداراپیدا کنیم؟؟!!!!

وچه زیبا بود باورش از خدا...

کفر بود حرف آن طفل ولی لرزاندش عرش خدا..!^

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۶
marism siyahpor