مریم سیه پور

غم دل

نوشته هایی از مریم سیه پور نوشته های ان در حال چاپ میباشد راه ارتباطی بتر مریم سیه پور فقط وفقط از این ایمیل میباشدmaryammaryam2015@chmail.ir

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ساقی» ثبت شده است



امشب نمیخوام قصته هاراساقی کجایی؟؟؟
امشب نمیخوام غم بیا ساقی کجایی؟؟؟
امشب دیگه نیستم مهمون نمیخوام!...
امشب میخوام مست بشم بی غمو بی درد بشم..
بیا ساقی بیا بنشین کنارم بریز ساقی نکی بسته...
بریز ساقی خساست درکارنباشه...
تو امشب مال من باش ساقی...
بریز ساقی بریزحالم خرابه...
بریز ساقی بریز جامم نه خالی...
بریز مست شم...
بریز از خود بیخودشم...
بریز خود را فراموش شم...
بریز ساقی بذار امشب پراز مست شم...
تومیدانی چه میگویم میخوام دنیای فریادشم...
دیگه بسته یواش گفتن..
میخوام فریاد فریادشم...
بریز ساقی بریز مست شم...
بریز فرق درمن شم...
نمیخوام شمع امشب چراغ هارا کنید روشن...
درخانه بشه بسته!!...
اگر آمدصدای دربگوصاحب خانه گفته مهمان دیگه بسته...!!
کیه ساقی میکوبد بردر؟!بگو صاحب خانه خفته...بگوشاده بگومسته...!
نذار داخل شن اینان...
ببین ساقی باز میکوبن بردر !شدن پرومگه میشه همش مهمان؟
بروساقی ازپشت درفریادبزن بگوکه صاحب خانه مسته دهان لقه توهشیاری میشه شرمنده...
ببین باز در میزنند ساقی کمی صبر کن ای ساقی پشیمان گشتم ازحرفم...
ساقی نزن داد برسرمهمانم...
بگو بااحترام جناب
 غم...
جناب اشک...
جناب شب...
برگردین آخه بدبخت گناه داره!!!!!!!
اون امشب  باجناب غم کارنداره...
برو اش اشک همبازیت پرشاده...
جناب شمع میبینید که امشب نیست احتیاجت...همه جا هست روشن..
برو ای شب نیازی نیست باتو...
بیا ساقی بیا بنشین کنارم خداییش گرم گرم باشد مرامت...
بشین ساقی بشین تامن بگویم!!چقدر شادم چقدرشادم من امشب...
نگاه براشکمن نکن ساقی....!!
اخه ازشوق است این اشک...!!!
ببین ساقی شدی محرم برای من....
مبادا آن زبانت رسواکندمن را...
نگی باکس قصه تاریکیه محول من...
مبادا پرکنی ملت بگی دیدم اشکش را...
مبادا ازغمم حرفی بگی باکس...
مبادا بشکنی رسم رفاقت...
رفیقم باش بیا هرشب به دیدارم...
دیدی ساقی؟ دوستانم را؟راهانیستن کمی ازمن...
دیدی راهشان ندادم امشب توی قلبم...
ولی بازحاظرند اینجا توی غم خانه قلبم...
دیگه بسته نریز ساقی!!!!
سخت بود فیلم خوشحالی!!.
اره ساقی دیگر محرم شدی بامن...
ببین ساقی صدایم میلرزد همه جانم پردرده پرقصته پرزجره...
نبودفازت درست ساقی نشد مستی هم درمانم!!ببین باز اشک میباره ازچشمم...
بگیر جام رابه زیر گونه های پراشکم...
بساز از اشک من شرابی تلخ...
بده هرشب می برمن...
که نماند اندکی راز دردل من...
میخوام هرشب درمستی بگویم درد دل باتو....
دیگر دعوت شدی ساقی...
تو. هم هرشب بیا به دیدارم...
بیا باشب...
بیا باغم...
بیا باشمع...
ولی قسم میدم تورو  برآن شراب تلخ...!
نگی به کس اسرارم غمم را...
به سختی کمر ساف نگه داشتم...
به سختی میزنم لبخند...
نگی به صبح غم هایم...
نذار خورشید بداند من تنهایم اخه خورشید رادوست ندارم...
من اصلاً به خورشید شک دارم!!!!اخه خورشید پرروزهپردروغ همه میخوانگول بزنن هم دیگر را درروز...
میبینی زره راست نیست درروز...
همه به فکر ویرانگری هستن...
ولی درشب بد هاخوابند ولی دلتنگها بیدارند...
اره ساقی خورشید جز رسوایی چیزی نداره...
نگو چیزی به روز خورشید بی رحمه زره ای رحم نداره........
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۰
marism siyahpor