مریم سیه پور

غم دل

نوشته هایی از مریم سیه پور نوشته های ان در حال چاپ میباشد راه ارتباطی بتر مریم سیه پور فقط وفقط از این ایمیل میباشدmaryammaryam2015@chmail.ir

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرجی امیرسام» ثبت شده است

                                                                           خسته



خسته ازگرمای زمین خشک /خسته ازاین همه کبیر/خسته ازندیدن حتی یک شاخه گل/خسته از اشکی که برایم نریخت/خسته ازگرمای اقوشی که نبود/

خسته ازچشمهایی که برایم گریه نکرد/خسته از زبانی که دوستت دارم رانگفت/

تخسته ازدلی که لانه ام نشود/خسته ازدستی که روی شانه هایم نبود/

خسته ازباری که ازدوشم برنداشتن/خسته ازدستی که دستهایم رانفشورد/

خسته ازقلبی که برایم نتپید/خسته از چشمی که برایم مست نشود/

خسته از مهر نداشتن ساقی/خسته ازمیخانه خالی/

خسته از مترسنگهای عاشقی/خسته از اسمان بی ماه/

خسته ازندیدن چشمک ستاره/خسته از موج پرقورور/

خسته ازسخره دل سنگ/خسته از مردن ما هی های عاشق/

خسته از سوختن شقایق ها/خسته ازاسمان بی ابرکه برایم بباره /

خسته ازاینهمه سکوت/خسته ازناقوس وصدای وحشت ناکش/

خسته ازاین همه سنگ قبرشکسته وبی اب/خسته ازتک درخت خشک/

خسته از دنیای بی سایه...خسته ازناباوری ها/خسته ازدلهای سیاه/

خسته ازان دنیای بی رنگ وسیاه/خسته ازان همه بی عاطفیها/

 

زمین مال تو...زمین مال همه ادمکهای سنگی

من به اسمان می اندیشم به پروازبه اوج رسییدن...درزمین عشقی نیست/

پر پر وازمیخاهم/من درارزوساختن دلو عشق اسمان رامی خاهم/

من همه حس نیازاسمان رامی خواهم/

کاشک بالی داشتم..انقدرمی رفتم تااوج وهمه خشم درون زمین راواژگون میکردم//ازدلهای سنگی زندان سنگی می ساختم تا با شمارشان روزها را سپری میکردم//کاش امید داشتم تا روزهایم را با امید سپری میکردم امید به این که کسی هست که من برایش مهم باشم وبا پایان من او هم به خود پایان دهد//ای کاش کسی دلش برای من تنگ بود همانند دلتنگی خورشید برای گل ها//ای کاش آسمان برای من نبارد چون بارشش دیگر پایانی ندارد//

روزها را با امید سپری میکنم وشب ها را با سوگواری و همین طور تا....//



(باتشکر از امیرسام)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۵
marism siyahpor
 


بنده ی بی نیاز!!
پارچه ای پیراهنش بود ازطلا پوشش از تنش میشد!!!

شاموناهارلباسوصداگدا...

کفش هایش از طلا انقدر ثروت داشت که از داشته

عاجز!!!

یعنی از پولش خراجو شراب ها

باقی تن پوشش زردار.!!

تن ناموسی گدا...

آسمان ناگه قریش  یک شکاف درآسما!

یک بخلوار طلا ریخت سرش....!

سربه بالا نکردش حتئ که بلکه شکرت خدا!!...
سینه اش اورد جلو باغرور

باگوشه ی شلاغش زد برسر نوکرش.!!!

گفت جمع کن حیف نان این مال را برطلاهایم بذار..!

گریه کردم من به حال آن شانس  زار....

سر به بالا نمودم گفتم خدا!!!!

تو که خود گفتی برمحمد ک چنینمو چنان..!!

بنده هایم درچشم من هست یکسان...!!

از خودت تعریف نمودن چند کتاب و اسم خودهم نهادی خدا؟؟؟!!

شرم باد برگناه بی عدالت آی خدا......

بادلی پردردوغم راه پیمودم تا ببینم!

باقی اصناف را... یک زنی دیدم بیهوده تن پوشش

فرقی با بال پروانه نداشت.

چند طفل به دنبالش روان...!!

همه طفلان میلرزیدن!هرکه میدیدن التماس میکردن به آن..!!!!

یک تکه نان میخواستن فقط یک تکه نان!!!

مادرش نگاهی کرد به خویش...

درهمان سرماکفش های کهنه اش را کندش ز پا...!!!

کفش هاشی را داد ز کهنه فروش.!!
پول یک نان گشت کفش آن بچه هایش مثل حیوان!!

حمله کردن به نان...!!!

هیچ توجه ای نداشتن یه یخ پای مادر...!:-(

آسمان قرید دران زمان سنگی از آسمان آمد.!!1

خوردش برسر فرق مادر!!

مادر سرش به زمین خوردنانش شد همه خون!!

ولی طفلان بی اعتناء خون را پاک کردن ز نان!!!

مثل بچه شیر های گرسنه نان رابریدن برگلو کردن تمام...!!!!!

کمی جان یافتن کودکان...بعد مادرشارا کشان کشان بردن برکنار خورده های نان مونده بود دردست زن بچه ها آن را لیس زدن!!!!

در همان جا هم کسی چیزی ندیدسر به بالا بردم گفتم خانه هستی خدا...؟؟!!!!!!!

حالا میخندیدم!از صدای خنده هایم قطره های اشکم بیدار شدن ریختن به روی گونه هایم من در ان لحظه هزار بار کفر گفتم با خدا!!!!

قطع کرد صدای فریادم دست آن طفلی که تکانم میداد!

من نگاه کردم به طفل زانوزدم گفتم بگو ای بینوا طفل نگاه کرد به اشکم  پاک کرد بادست یخ کرده گونه هایم را!

گفتش آی خدا که بد نشده یک نفر خیلی بد دزدیده اورا..!!!!!!!!!!

های آقا میای بریم خداراپیدا کنیم؟؟!!!!

وچه زیبا بود باورش از خدا...

کفر بود حرف آن طفل ولی لرزاندش عرش خدا..!^

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۶
marism siyahpor