مریم سیه پور

غم دل

نوشته هایی از مریم سیه پور نوشته های ان در حال چاپ میباشد راه ارتباطی بتر مریم سیه پور فقط وفقط از این ایمیل میباشدmaryammaryam2015@chmail.ir

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکسی» ثبت شده است


کاش ان شب تو خوش نبودی پدر...

کاش آن شب نمیکردی لبندی مارد...

حاصل آن شب سیاه من بودم.....

آن سیاه بخت و بیچاره منم من...

من که ناخاسته به دنیا آمدم توی آن خانه پرفقر...

همه چیر حسرت بود...

درخانه ما هیچکسی حق عاشق شدن را نداشت ...

هیچکسی حتئ ارزو نمیکرد دران خانه بی روح...

ای خدا کوچک بودم اما خسته...

بااجبار دنیا آوردن مرا من نمیخواستم خب چرا؟؟!...

یک روز باپارچه کهنه بیرنگ کیف دوختی برام!!...

گفتی دیگر بزرگ شدی باید بری به مدرسه...

ولی مامان تو نمیدونی چی کشیدم آن روز....

تو مدرسه از خجالت قایم شدم...

تا بچه ها نبینن مرا...

میدونی مامان اخه همه شیک پوش کیف خوشگل با لباس های قشنگ...

گوش کن مامان...

گوش کن بابا...

بچه ها تو مدرسه پیدا کردن مرا ...

من شدم باعث خنده هی به من میخندیدن سر به سرم میذاشتن...

من خجالت میکشیدم از فقر خود...

درس من خوب بود... و عاشق درس خاندن بزرگ شدن ...

کسی شدن...

از همه بچه ها بهتر بود درس من...

من به تو نگفتم مامان!؟...

بعضی شب ها رویا میدیدم!!...

رویای بزرگ شدن...

دکتر شدن...

خودمو با لباس های قشنگ ...

کفش نو...

کیف نو میدیدم..

تازه یکشب تو رویا آمدش یک پسر زیبا و مهربان...

عاشقم بود مامان!!...

نه مامان نگو خفه شو دختر پرو...

هر نمره20که میاوردم یک قدم جلوتر به آرزوهایم میرسیدم...

خیلی خوشحال بودم وقتی که رفتم به کلاس راهنمایی....

بااین کهع فرق نکرده بود رختو لباس من ولی امید داشتم به اینده...

اما!!یکشبی انگار خدا خفته بود...

کاش آن شب هیچکس صدای زنگ را نمیشنید...

 تو باز کردی پدر آن دررا...

انگار به دلم آمده بود...

میمیرم...

چرا میلرزیدم من؟...

چرا ترسیده بودم هول بودم؟...

کاش آن لحظه میدیدی مرا...

مثل همه مادر ها...

کاش بغل میکردی مرا...

وقتی گفتی دخترم چای بیار زانو هام گیر نداشت...

ارام گفتم ای خداچرا من اینشکلی شدم؟...

پس چرا میترسم...؟

چی شده به من خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چند ساعت گذشت...

اومدی گفتی مبارک باشد دخترم...

تو میخوای عروس بشی!!!...

وای خدا  سقف خانه انگارریخت روسرم!!...

داد کشیدم گفتم نه تورو خداااا...

ولی باز اجبار...

گریه کردم داد زدم  التماس کحردم من...

ولی انگار نمیشنیدن آنها...

تا بیام به خودم بجنبم شد تمام دیگه من راداده بودن...

به یکباره آن کاخ رویا هایم فروع نشست...

آرزوهام همه ریختن برزمین...

من شنیدم مامان حرفت را...

که به عمه میگفتی بره بهتره یکنفربرسر سفره کم....

اگرکم میخواستید پس چرا اوردید مرا...

من هنوز گیج بودم منگ بودم...

حتئ فرصت نشود نگاه کنم دامادرا...

تا سرچرخاندم کنار آن مرد بودم...

تو دلم پرفریاد...

پر قصه بودم اما هیچکسی ندید مرا...

ابرو هایم پر پر...

حلقه ای در انگشتم نبود...

چشمای این عروس از گریه قرمزو پف کرده بود...

اره من یک عروسم یک عروس...

بگو ای خدا آسمان سنگ بباره...

اتشک بباره برحال من ....

بگویید کوه ها بریزند برزمین...

هرقدم  که برزمین میکوبم آتش برپا میشود ازردمن...

کاش ای خداامشب بمیرم...

مگر کسی افریده شده که دلش سنگ باشه سنگ سنگ...

آن کدام سنگیست که وارد کند در حجله مرا...؟

کاش یکی از شهر من آمده بود من غریبم اینجا...

سر روی شانه کی بذارم واسه گریه کردنام؟...

به کی بگم من نمیخوام بخدا میترسم؟...

ای خورشید دیگه بسته نتاب...

دیگه تااخر دنیا لباس مشکی به تن کن...

بلبلان دیگه آواز نخانید...

آبشاران خوشک شوید...

باغبانان دیگر گل نکارید...

بگذارید زمین خشک شود تشنه  شود...

ترک ترکک مثل لب من...

هیچ زنی بچه نیاره همه دنبا زیرو رو شه...

همه دنیا سکوت...

بگذارید خدا بشنود...

نعره و اشک این عروس...

ای خدا خوب نگاه کن به من  من عروسم ..

یک عروس کوچک...

من به تن جامه توری ندارم...


مثل عروس...

دست من هنا نداره!!؟

صورتم رنگی نداره...

سرمه ای در جشم من نیست بوی حمام نداره تن من!!...

کفش رنقره ای نیست درپای من ...

هیچکسی دست نمیزنه برام...

اتاق من سردو تاریک...

هیچ پنجره ای نیست!!!...

ای خدا میخوام دیگر لال شم واسه همیشه...

همه جونم انتقام...

خب خدا...

انصاف بود؟؟...

اما خدایکشبی دنیارا به آتش میکشم تا بسوزند  هرچی انسان مثل من..............



                                           (پایان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۵:۲۸
marism siyahpor


امشب نمیخوام قصته هاراساقی کجایی؟؟؟
امشب نمیخوام غم بیا ساقی کجایی؟؟؟
امشب دیگه نیستم مهمون نمیخوام!...
امشب میخوام مست بشم بی غمو بی درد بشم..
بیا ساقی بیا بنشین کنارم بریز ساقی نکی بسته...
بریز ساقی خساست درکارنباشه...
تو امشب مال من باش ساقی...
بریز ساقی بریزحالم خرابه...
بریز ساقی بریز جامم نه خالی...
بریز مست شم...
بریز از خود بیخودشم...
بریز خود را فراموش شم...
بریز ساقی بذار امشب پراز مست شم...
تومیدانی چه میگویم میخوام دنیای فریادشم...
دیگه بسته یواش گفتن..
میخوام فریاد فریادشم...
بریز ساقی بریز مست شم...
بریز فرق درمن شم...
نمیخوام شمع امشب چراغ هارا کنید روشن...
درخانه بشه بسته!!...
اگر آمدصدای دربگوصاحب خانه گفته مهمان دیگه بسته...!!
کیه ساقی میکوبد بردر؟!بگو صاحب خانه خفته...بگوشاده بگومسته...!
نذار داخل شن اینان...
ببین ساقی باز میکوبن بردر !شدن پرومگه میشه همش مهمان؟
بروساقی ازپشت درفریادبزن بگوکه صاحب خانه مسته دهان لقه توهشیاری میشه شرمنده...
ببین باز در میزنند ساقی کمی صبر کن ای ساقی پشیمان گشتم ازحرفم...
ساقی نزن داد برسرمهمانم...
بگو بااحترام جناب
 غم...
جناب اشک...
جناب شب...
برگردین آخه بدبخت گناه داره!!!!!!!
اون امشب  باجناب غم کارنداره...
برو اش اشک همبازیت پرشاده...
جناب شمع میبینید که امشب نیست احتیاجت...همه جا هست روشن..
برو ای شب نیازی نیست باتو...
بیا ساقی بیا بنشین کنارم خداییش گرم گرم باشد مرامت...
بشین ساقی بشین تامن بگویم!!چقدر شادم چقدرشادم من امشب...
نگاه براشکمن نکن ساقی....!!
اخه ازشوق است این اشک...!!!
ببین ساقی شدی محرم برای من....
مبادا آن زبانت رسواکندمن را...
نگی باکس قصه تاریکیه محول من...
مبادا پرکنی ملت بگی دیدم اشکش را...
مبادا ازغمم حرفی بگی باکس...
مبادا بشکنی رسم رفاقت...
رفیقم باش بیا هرشب به دیدارم...
دیدی ساقی؟ دوستانم را؟راهانیستن کمی ازمن...
دیدی راهشان ندادم امشب توی قلبم...
ولی بازحاظرند اینجا توی غم خانه قلبم...
دیگه بسته نریز ساقی!!!!
سخت بود فیلم خوشحالی!!.
اره ساقی دیگر محرم شدی بامن...
ببین ساقی صدایم میلرزد همه جانم پردرده پرقصته پرزجره...
نبودفازت درست ساقی نشد مستی هم درمانم!!ببین باز اشک میباره ازچشمم...
بگیر جام رابه زیر گونه های پراشکم...
بساز از اشک من شرابی تلخ...
بده هرشب می برمن...
که نماند اندکی راز دردل من...
میخوام هرشب درمستی بگویم درد دل باتو....
دیگر دعوت شدی ساقی...
تو. هم هرشب بیا به دیدارم...
بیا باشب...
بیا باغم...
بیا باشمع...
ولی قسم میدم تورو  برآن شراب تلخ...!
نگی به کس اسرارم غمم را...
به سختی کمر ساف نگه داشتم...
به سختی میزنم لبخند...
نگی به صبح غم هایم...
نذار خورشید بداند من تنهایم اخه خورشید رادوست ندارم...
من اصلاً به خورشید شک دارم!!!!اخه خورشید پرروزهپردروغ همه میخوانگول بزنن هم دیگر را درروز...
میبینی زره راست نیست درروز...
همه به فکر ویرانگری هستن...
ولی درشب بد هاخوابند ولی دلتنگها بیدارند...
اره ساقی خورشید جز رسوایی چیزی نداره...
نگو چیزی به روز خورشید بی رحمه زره ای رحم نداره........
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۰
marism siyahpor



عاشق پاییز شدنم جرم که نیست...
عاشق ریختن برگ ها گناه نیست که نیست...
عاشق سرد شدن   عاشق بارانم   عاشق یه آسمون بیستاره...
عاشق درخت خشک و بی بهاره عاشق درخت پیری که نداره هیچ پرنده روی شاخه های خشکش...
عاشق زمینی سردم...
عاشق غروبی دلگیر...
عاشق برگ های بیروح که شدن قرمزو زرد...
عاشق یه بوته که فقط خار داره گل نداره...
عاشق یه جاده تاریک و پرغم...
عاشق ابری که دلش تنگ شده میخواد بباره...
عاشق سکوت قبرستونی سردم...
عاشق سنگ نوشته روی قبرم...
عاشق دستی که افتاددیگه خستست خسته خسته...
عاشق چشمای بسته...
عاشق دل شکسته...
عاغشق تنی که سرده...
عاشق اونی که مرده...
عاشق بالشتی کهنه پرخیسه اشک اشکه...
عاشق پروانه ای که بالش شکسته داره جون میده نم نم...
عاشق کبوتری که زدن پرش شکسته...
من همه عاشق دردم...
من همه عاشق مردن...
عاشق بیکسی هامم...
عاشق تنهاییامم...
عاشق دیوانه هام...
عاشق خندیدناشون...
عاشق اون گریه هاشون...
خندشون زوری که نیست
گریه شون فیلم که نیست  بی نیاز بینیاز راسته راست...
عاشق یه قبر خالی...
عاشق تموم شدن...
عاشق پایانم...
واسه مردن پرعشقم واسه رفتن پرپرواز...
من همه عاشق رفتن توی آن چاله تنگو سیاه به اسم قبر...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۰
marism siyahpor